danialdanial، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

دانیال زرنگ مامان بابا

اومدن خاله ندا و صادق و امیرعلی (به مناسبت شیرینی ماشین)****

عزیزم بک شب خاله ندا و ....... مهمون ما بودن که خاله و امیر علی از ظهر اومدن پیش ما و عمو صادق و بابایی عصری اومدن و خلاصه یک شب خاطره انگیزی شد. عصری من و خاله با هم رفتیم گردش و خرید و پیاده روی و شما ها خونه بودین. ما اومدیم و بابا و عمو رفتن و تو و امیر علی هم زود خوابیدین چون ظهر نخوابیده بودین. شام جای همگی خالی از هانی گرفتیم از همه غذاهای خوشمزه که عالی بودن. اینم شیرینی ماشین و مهمونی ما - به ما که خیلی خوش گذشت. ...
30 آبان 1391

رفتن دانیال به خونه مامان بزرگ -هوراااااااااااا

سلام به گل پسرم و عشق زندگیم. پسرم الان که این مطلب را مینویسم روز 5 محرمه و تمام شهر و مردم این شب ها مشغول عزاداری برای سرور و سالار شهیدان آقا امام حسین (ع) هستن و ما هم توی همین حال و هوا هستیم. امیدوارم به  حق این شبهای عزیز همه عزیزان سلامت باشن و حاجاتشان را بگیرن. ما هم از فردا میریم بیرون و هیئت و ... نذرهایمان را باید ادا کنیم و خلاصه پسرم عجب روزایی :((((( پسرم از این چند هفته گذشته به طور خلاصه بگم که همه چیز به لطف خدا و تلاش بابا دامون خوبه و زندگی به خوبی و خوشی میگذره و تو یک روز در هفته به کلاس میری و سه روز هم معلت میاد و سه روز هم صبح ها به خونه اسباب بازی میری و حسابی مشغولی و منم از ...
30 آبان 1391

اومدن آزاده جون و سودابه جون (دختر دایی های بابا دامون )****

عشقم بک روز هم مهمون ما دختر دایی های بابا دامون خاله آزاده و سودابه بودن. خاله سودابه توی هند مشغول درس خواندن (رشته پزشکی )هست و اومده ایران برای دیدن اقوام. و یک عصری هم اومدن پیش ما که بک روز سرد و بارونی بود ولی به جاش جمع ما گرم و صمیمی. همگی دور هم بودیم و آلبوم های بچگی تو رو دیدن و ... کلی بهمون خوش گذشت. و تو هم برای خودت مشغول بازی بودی.و کادوی خوشگلم برامون آوردن و ممنون. ...
30 آبان 1391

مامان گیتا و خاله ندا (درکه)****

پسر گلم اینجا مامانی با دوستاش و خاله ندا قرار داشت که همگی بریم درکه. تو صبح که معلمت اومد و بعد از رفتنش مامان بزرگ اومد دنبالت و رفتی و منم خاله ندا اومد و با دوستای دیگم رفتیم درکه- جای همگی خالی هوای عالی و روز خیلی خوبی بود. تا عصری بودیم و ناهار خوردیم و اومدیم تو بابابا و عمو صادق خونه ما منتطر ما بودین و چون امیرعلی خونه مامان بزرگش بود دیگه خاله اینهاااااا زودتر رفتن. ...
30 آبان 1391

7 سالگرد ازدواج بابا دامون و مامان گیتا مبارک ************************

سلام به پسر گلم . خوبی عشقم-؟عیدت مبارک-دوست دارم.بوس. عزیزم اول از همه از طرف خودم و بابا دامون از همه عزیزانمون و خانواده های گلمون و دوستای عزیزمون که به مناسبت سالگرد ازدواجمون کلی به ما لطف داشتن و با اومدن و تماس و پیامهایشون و .... ما را کلی خوشحال کردن و شرمنده- چقدر خوشحالیم و خدا راشکر که این همه عزیزمی و این همه گل در کنار ما و خوشبختیم و به خود میبالیم به خاطر داشتن این عزیزان. پسرم این چند روز که تعطیلی بود مصادف شده بود با دو مناسبت خوب و فرخنده. اولی عید بزرگ مسلمانان -عید غدیر خم - روز ولایت امام علی (ع) که از اینجا به همه تبریک میگم. دومی همچین روز بزرگی امسال همزمان شد با 7 سالگرد ازدواج م...
14 آبان 1391

مهمونی خونه عمو امیر مسعود (دوست بابا دامون)****

دنی جونم اینجا خونه عمو امیر دعوتیم و آماده شدیم و سه تایی رفتیم. وقتی رفتیم عمو مهدی و خاله بیتا و امیر علی کوچولو هم اومدن و عمو امیر هم کلی تدارک دیده بود و خیلی به ما خوش گذشت و شب خوبی بود و بابایی هم از اینکه با دوستاش بود خوشحال بود تو هم چون ظهر نخوابیده بودی- به خاطر اینکه ظهر با بابا رفتی سلمونی و خرید و گردش- شب اونجا زود خوابیدی تا موقع اومدن بیدار شدی. به ما که خیلی خوش گذشت.(مرسی امیر جان) ...
14 آبان 1391

تولد مامان بزرگ (مامان شهناز)****8 آبان 91

پسر گلم اینجا به مناسبت تولد مامان بزرگ آماده شدیم و سه تایی با ماشین خودمون که بابایی خریده رفتیم خونه مامان بزرگ و بابابزرگ. خیلی شب خوبی بود و با مامان و بابا بزرگ و عموها و ... دور هم این شب قشنگ را جشن گرفتیم. شام از بیرون گرفتیم و کیک و عکس یادگاری گرفتیم و مامانی کلی خوشحال شده بود و یک کادوی خوشگلم برای مامانی بردیم که خیلی دوست داشت.(سرویس صبحانه خوری و ....)***** بازم از اینجا از طرف همگی به مامانی تولدش را تبریک میگیم.   ...
14 آبان 1391