danialdanial، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

دانیال زرنگ مامان بابا

مهمونی مامان با دوستاش :))

عزیزم اینم یک مهمونی دیگه خونه جدید ما که بسیار خوب و عالی برگزار شد که من با دوستام بودم تو هم  با بابایی خونه مامان بزرگ و به ما کلی خوش گذشت. اینم میز خوشگلی که خاله ندا از صبح اومده بود کمک منو و تزیین کرده و بک شب خاطره انگیزی بوذ. ...
5 آبان 1391

سورپرایز بابایی *****

یکشب با بابایی نشسته بودیم و صحبت میکردیم بابا گفت که چند وقته کیک شکلاتی نخوردیم. میدونی که مامانی هم بابا و هم خودت شکمویین دیگه خلاصه فردا شب من و تو عصری با هم رفتیم با ماشین گردش و قنادی ناتالی که یکی از بهترین هاست این کیک شکلاتی را برای بابایی گرفتیم و سورپرایزش کردیم. شب اومد خونه تا کیک رادید کلی خوشحال شد و جای همگی خالی با چایی خوردیم - ...
5 آبان 1391

تفریح و شادی و بازی -هو راااااااا

پسرم در هفته یک روز را چند ساعتی با بابایی هستی و حسابی با هم میگردین و پارک و گردش چون کار بابا زیاد شده و نمیتونه بیشتر با تو بیرون بیاد و من و تو بیشتر با هم میریم . البته خودتم دیگه هفته ای 3 بار معلم داری کلاس میری و حسابی سرت گرمه. ولی بیرون با باباجون هم سر جاش هست .مثلا" چند وقت پیش با هم رفته بودین شهروند و بابا میگفت که تو را توی این سبد ها نشونده و با هم گشتین و خرید و با بی آر تی برگشته بودین. اینجا هم با هم پارک رفتین و کلی خوش گذروندین.بعد هم رفتین آبمیوه خوردین و.... خلاصه خوش باشین.   ...
5 آبان 1391

گردش و پارک عسلم :))

  پسرم با بابایی رفتین پارک و بازی و ایتجا روی میز پینگ پنگ نشستی و داری خسنگی در میکنی (من فدای اون ژست مردونت بشم) 4.5 شدی و مبارکه عشقم. ...
5 آبان 1391

مردهای ماجراجوی من

اینجا اطراف ویلا در حیران اردبیل که صبح ها همه خواب بودن و چون تو زود بلند میشدی میرفتیم سه تایی برای خودمون میگشتیم و خوش میگذروندیم. ...
9 شهريور 1391

ناهار روز اول = ابگوشت در حیران

روز اول که پسرم رسیدیم حیران اون روز غذا با اقایون بود و قرار شد که آبگوشت درست کنند. و اینجا هم در حال آماده سازی هستن که منم رفتم و این عکس یادگاری و با حال را گرفتم . که عجب هم آبگوشت عالی شده بود با نون سنگک و سبزی خوردن و دوغ و ... دسته جمعی و توی این فضای با صفا و قشنگ.*********** ...
9 شهريور 1391

آماده سوار هواپیما شدن

اینجا داریم سوار هواپیما میشیم و خیلی خوشحالیم و هیجان داریم چون تو اولین باری بود که قرار بود سوار هواپیما بشی. که چقدر هم خوشت اومده بود و روصندلی نشسته بودی و کمربندت را بسته بودی و خیلی خوب همکاری کردی . . ...
9 شهريور 1391