danialdanial، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

دانیال زرنگ مامان بابا

شرح خاطرات دانیال با عکس

تولد سال اول نانازم .قربونت بشم من .عاشق عکس بودی . وقتی می رفتی پارک کلی ذوق می کردی و می خندیدی این رو تختی و رو بالشتی جدیدت بود .زود تو رو خوابوندیم و ازت عکس گرفتیم .   قربونه سر سره بازی کردنت . اولین باری که سوار الاکلنگ شدی . ...
14 تير 1390

مرکز هوش و پژوهش کودکان

خاله ندا وقتی امیر علی رو برد به این مرکز به من هم معرفی کرد من هم تو را بردم . اول که وارد شدی همه حا رو برانداز کردی محیط بازی کودکانه بود و خانمی در انجا بود که در مورد تو و خصوصیاتت از ما سئوال کرد من و تو را برد در اتاقی که با هم لگو بازی می کردیم .و پازل حل کردیم . خلاصه گفت بررسی می کنیم و بعدا جواب می دیم .  بعد از دو هفته به بابا ایمیل زدند و در موردت نوشته بودند که هوش ذهنیت خیلی خوبه ولی هوش کلامی ات هنوز کامل نشده و باید تقویت بشود . الان هم در حال حاظر ما تو را هفته ای ٣ بار برای کار در مانی ( خانم دکتر بهنیا در رسالت ) می بریم . تا تو ارتباطاتت قوی تر بشه و زودتر بتوانی حرف بزنی .
14 تير 1390

اولین کلماتی که به زبان اوردی

بین ٦ تا ٩ ماه بود که به صورت پراکنده شروع به حرف زدن کردی اول بابا و دد و مامان بود .که البته مامانی هم این دوران با تو صحبت می کرد ولی تو توجه نمی کردی و یکی از مهمترین علایقت تماشای تلویزیون بوده و هست مخصوصا کانال پ ام سی میوزیک . متاسفانه مامانی این رو بهت می گم که از یک سالگی تا به امروز با بچه های دیگر زیاد ارتباط برقرار نکردی .و به قول همه اطرافیان برای خودت یک دنیایی ساختی که با خودت سرگرمی و دل مشغولی مامان و بابا حرف نزدنت هست .خیلی باهوشی و با قول خانم دکتر مداح شاید بیشتر از همه بچه ها هم می فهمی اما از حرف زدن خودداری می کنی . به تازگی من و بابا دامون با با نظر مشاوران جلسات کار در مانی می بریم برای زیر سازی صحبت ...
14 تير 1390

راه افتادن دانیال

بعد از تولد  عید سال ٨٨ رسید که عید خوبی داشتیم و به دید و بازدید گذشت . آخره ٣١فروردین روز سه شنبه که بابا دامون شاگرد داشت .من و تو تنها بودیم زمان اذان مغرب بود که دیدم راه افتادی و تند تند شروع به راه رفتن کردی . من از ذوقم به بابا زنگ زدم و وقتی آمد خدا را شکر کردیم .( از همان زمان که راه افتادی تا به امروز که حدوده ٣ سال و نیمت شده بعضی از مواقع نوک پا را ه می ری . دوران سخت دندان دراوردنات و بی خوابی هات و اذیت کردنات را با صبوری پشت سر گذروندیم . ...
14 تير 1390

تولد یک سالگی دانیال

من و بابا دامون تصمیم گرفتیم که تولده سال اولت را مفصل بگیریم .البته با دوستان .با خانواده هم برای باره دوم گرفتیم البته این بار مختصر . روز جمعه ٩ اسفند سال ٨٧ ساعت ٦ تا ١١ مهمانی تولده تو بود . از اینجا برات بگم اول برایت یک لباس خوشگل گرفتیم .به فول دوستان : اگه تولدش اینطوریه پس عروسیش چی می خواد بشه .خیلی به ما و همه خوش گذشت .یه کیکه خوشگل از قنادی نان تهران (هفت حوض نارمک ) برایت سفارش دادیم .در رستوران پدر خوب شام دادیم .دی جی و کلی بزن و بکوب کردیم .خلاصه جای همه خالی. مامانی از خودت برات بگم که خیلی من و بابایی رو اذیت کردی دورانی بود که همش غریبی می کردی و نا اروم بودی .ولی گذشت .   ...
14 تير 1390

خلاصه ای از این 3 سال و نیم دانیال من

سلام مامانی من . اگر خدا بخواهد از امروز برایت می خواهم از خاطراتت بنویسم . تو  را خدای مهربون ما روز یک شنبه ساعت ٩ صبح ٢١ بهمن سال ٨٦ در بیمارستان رسالت (رویال تهران سابق )  به من و بابا دامون هدیه داد .یک روز ریبای فراموش نشدنی برایمان بود .نمی دانم چه هیجانی داشتم از خوشحالی می خواستم داد بزنم بگم خدایا دوست داریم که به ما همچین هدیه ای دادی . من و بابا دامون تصمیم گرفتیم اپر نی نی ما پسر شد اسمش را بذاریم دانیال و اینطوری بود که دانیال کوچولو به جمع ما اضافه شد . در زمان تولد وزنت ٣:٦٠٠ و قدت ٥١ بود .خدایا شکر سالم و طبیعی بودی و توپول موپول بودی . هر چه در دوران حاملی مامان خوب بود تو در به دنیا امدنت از ...
14 تير 1390

پسره مامانی من عاشقتیم

گل پسرم می خوام اول خلاصه ای از زمانی که خدا تو را به ما هدیه داد شروع کنم . و به اولینها در این دنیا و خاطراتت در این سه سال برایت بگم . عکسهایت را بگذلرم و کلی حرف دارم که برایت بگویم . خلاصه تا تو بدانی که ما چقدر عاشقتیم بوس توپولی . ...
31 خرداد 1390

شروع وبلاگ دانیال

سلام گل پسره مامان بابا امروز ٣١ خرداد ماه ساله ٩٠ هستش .و ما این دفتر خاطرات را برایت درست کردیم تا بدانی بر ما و تو چه گدشت.و بزرگ که شدی خودت ادامه بدی . دوست داریم .گیتا و دامون ...
31 خرداد 1390