danialdanial، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

دانیال زرنگ مامان بابا

پسر گلم شرمندم- بوس

سلام عشقم . خیلی شرمندم پسر گلم این چند ماهی که وبلاگت را ننوشتم خیلی گرفتار بودیم و سرمون شلوغ. اصلا"نمیدونم از کجا بگم ؟؟؟؟؟ به طور کلی این مدت دنبال خونه و اسباب کشی و چند روز مسافرت بودیم. تو همچنان کلاسهایت را میری و الان هفته ای 2 بار هم معلم داری و خیلی خوب داری پیشرفت میکنی و من و بابام هم خوشحالیم که به لطف خدا و همگی داریم تمام تلاشمون را میکنیم. الان یکماهی میشه که اومدیم خونه جدید -البته همش یک کوچه اومدیم پایینتر. خونه خوبی و خیلی دوسش داریم و اتاقت را خوشگل چیدیم و ماه رمضان را پشت سر گذاشتیم بابا این ماه روزه میگرفت و ما هم براش اقطار و شام اماده میکردیم تا دور هم باشیم و بعد هم مشغول دیدن سریالها...
5 شهريور 1391

حکایت تولدها و مهمونی های این چند روز !!!!!!!!!!!!!!!!!!

سلام به عشق زندگیم. پسر عزیزم این چند روز حسابی سرمون به تولد و مهمونی گرم بود و خیلی خوش گذشته. که در پایین به همراه عکس ها برات نوشتم که امیدوارم بعدها که بزرگ میشی بخونی و لذت ببری . و از ما راضی باشی . از امروز دوباره برنامه من و تو شروع شد به خونه اسباب بازی و کلاس و .... دیگه خستگیمون رفت و برین دنبال اهداف خودمون - به امید موفقیت. دوست دارم و میبوسمت. ...
18 ارديبهشت 1391

مهمونی خونه خاله ناهید و .... پسر گلش پارسا جون.

پسر گلم دیروز خونه خاله ناهید دعوت بودم که از اولین دوستای دوران دانشگاه من بود. که بعد از مدت ها همدیگر راپیدا کردیم و کارهای تو را اماده کردم و ظهر بابایی اومد پیشت و من رفتم تا عصری که خیلی خوش گذشت خونه ویلایی شیک با حیاط با صفا و تراس خوش منظره که وقتی نشستیم توی تراس ناهار بخوریم انگار اومده بودیم توی طبیعت و .... شمال . خلاصه تا عصری بودم و با خاله حمیده اومدیم خونه . اینم عکس پسر خوشگل خاله ,پارسا جونه که کلاس 5 دبستان هست و بسیار اقا و با ادب. ...
18 ارديبهشت 1391

میز غذای خاله ناهید

اینم میز غذای خونه خاله ناهید که توی تراس با صفاش نشستیم و غدا خوردیم. انگار که اومده بودیم شمال از بس سر سبز و قشنگ بود اطرافمون و روبه رومون. ...
18 ارديبهشت 1391

حکایت تولد خاله نوشین :)))))))))))

پسرم شنبه تولد خاله نوشین بود و قرار بود که ما سورپرایزش کنیم. خلاصه همگی با هم زنونه برنامه ریزی کردیم و عصری با کادو و کیک رفتیم دم خونه خاله نوشین. دیگه نمیدونی چقدر خوشحال شد و ... جالب بود .تو و بابا هم خونه بودین که قرار شد شب هم مردها بیان. تا اقایون بیان کلی ما گفتیم و خندیدیم و توی تراس نشستیم و لذت بردیم. شب تو هم با بابایی اومدی و زفتی توی تراس و بازی و 10 شب هم خوابیدی . ماهم دور هم بودیم. خاله نوشین هم شام از پرپروک زنگ زد و اوردن و .. خیلی خوشمزه بود. جای همگی خالی. بعدم کیک و اوردیم و شمع و ... عکس گرفتیم و کادوها را باز کردیم و ... یک شب به یاد موندنی شد. (((نوشین جونم تولدت مبارک عزیزم و ممنو...
18 ارديبهشت 1391

کیک تولد خاله نوشین

اینم کیک تولد خاله نوشین که در این مدت اخیر کیک به این خوشمزه ای نخورده بودم. خاله نازنین خریده بود و اورده بود و همش میگفت بیشتر به خاطر من شکلاتی گرفته. مرسی عزیزم. ...
18 ارديبهشت 1391

مهمونی عمو بابک

عزیزم عصر جمعه عمو بابک مهمونی گرفته بود و من و بابایی هم دعوت بودیم . تو هم قرار بود که مامان بزرگ و ... بیان دنبالت با بهداد برین پارک و .. بعدم خونه خاله مهناز. ما اماده شدیم و اومدن ما را رسوندند و شماها رفتین. عمو بابک همه کارها را انجام داده بود به همراه مامانی و من رفتم نشستم و موقع شام با بابایی و عمو کمک کردیم و یک شب به یاد موندنی شد. خیلی به ما خوش گذشت و .... غذاهای شمالی و .... ((( مرسی بابک جون شب خوبی بود - ممنونیم))) ...
18 ارديبهشت 1391

دانیال منتظر مامان بزرگ و بابا بزرگ

فدات بشم مامانی اینجا اماده شدی و منتظر مامان بزرگ و بابابزرگ هستی تا بیان و برین پارک . چون مامانی مهمونی مناسب سن تو نبود عزیزم. اومدن و با هم رفته بودین پارک و کلی زمین بازی   مشغول بودی و بعدم برای اولین بار بهداد بستنی گرفته بود تو هم برات گرفتن و چند قاشق خوردی. (((( چون پسرم من اصلا" عادتت ندادم به هل و هوله و فقط غذای سالم و میوه.)))) - نوش جونت. بعدم رفتین خونه خاله مهناز و تا اخر شب که اومدین دنبال من و بابایی. ...
18 ارديبهشت 1391