بابا دامون و دوستاش .... دور همی !!!!!!
پسرم دیروز بابا دامون با دوستاش قرار داشتند که دور هم جمع شوند و چند ساعتی با هم باشند.
جالب اینکه باز هم بابایی میخواست تو را با خودش ببره چون همیشه پدر و پسر با همین. ****
ولی من گفتم: که نه تو برو و با دوستات راحت باشین و من و تو هم تا شب خونه بودیم
و تو سرگرم بازیت و منم مشغول باقیمانده کارها!!!!!!
بابایی هم اومد و گفت که کلی بهشون خوش گذشته و کلی هم از تو (دنی) پرسیدن.
شب هم مامان بزرگ و بابا بزرگ و عمو بهداد اومدن و قراره که امروز صبح برن شمال.
یک ساعتی دور هم بودیم و زحمت کشیدند و عیدی و برای من هم انگشتر خریده بودند.
کلی وسایل و از همه جالب تر برای تو ماهی اورده بودند و تو هم ذوق میکردی.
(مرسی مامان بزرگ و بابابزرگ و عموهاااااا - عیدتون مبارک و خوش بگذره)*****
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی