خونه مامان بزرگ .( عروسی شیرین جون) 25 مهر 90.
مامان جان سلام.
عزیزم این چند روز حسابی سرمون شلوغ بود و در خرید و رفت و امد بودیم.
امروز عروسی شیرین , دختر دایی مامان بزرگه.
ظهر تو رو بردم خونه مامانی و من رفتم ارایشگاه و اماده شدن و ....
ما عصری رفتیم عروسی و جای همگی خالی خیلی خوش گذشت.
تو هم پیش مامان و عموها بودی و دوست داشتم که با خودم ببرمت
ولی می دونستم که خسته می شی .
اما پسرم بدون که لحظه به لحظه به یادت بودم و چون وسط هفته بود و بابا هم کار داشت نیومد
و من رفتم و شما ها هم دوتایی با هم بودین.
عروسی خیلی خوش گذشت و شب به یادموندنی بود.
(((( شیرین جون و شاهین جان مبارکه , خوشبخت بشین.)))))
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی