danialdanial، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

دانیال زرنگ مامان بابا

اومدن مامان بزرگ و عمو فرزین و خاله مهسا و فربد جون

یک شب هم میزبان مامان ملک جون و عمو فرزین و خاله مهسا جون و فربد خوشگله بودیم. که امسال خیلی خونشون رفته بودیم و بهشون زحمت داده بودیم. که کلی دور هم گفتیم و خندیدیم و خوش گذشت و کادوهای قشنگی هم اورده بودن -دس تشون درد نکنه و ما هم به افتخارشون شام از بیرون سفارش دادیم و .... شب خوبی بود(دوستون داریم عزیزان)))) ...
5 آبان 1391

تراس خونمون (اتاق دنی):)))))

عشق من این خونه جدید ما یک تراس کوچیک و نقلی داره که یک جورایی اتاق تو هم هست حالا میگی چرا؟؟؟؟؟ چون زمانی که خونه هستیم و حوصلت سر میره میری توی تراس - البته با نظارت مامانی و بیرون نگاه مکنی و ماشینا و ... برات فرش هم انداختم خوراکی میخوری و ... برای خودت سرت گرمه.این عکس را گرفتم تا بزرگ بشی بهت نشون بدم که چقدر تو بلا بودی؟؟؟؟ ...
5 آبان 1391

دانیال و امیرعلی جون

اینجا به مناسبت به دنیا اومدن امیر علی جون پسر عمو مهدی و خاله بیتا اومدیم خونشون و اینم یک عکس دو نفره ای که هر کدوم در حال خودتون هستین و ... عجب دنیایی دارین شما بچه های عروسک!! ...
5 آبان 1391

مهمونی خاله بهنوش (قبولی در فوق لیسانس)****

عزیزم ما اینجا مهمونی خاله بهنوش دعوت شده بودیم.( بهنوش خواهر زن دایی بهناز منه)که تقریبا" همسنیم و هم زمان هم ازدواج کردیم ولی هنوز نی نی ندارن و بهنوش جون مشغول درس خواندن است. خلاصه فوق لیسانس قبول شده بود و به این مناسبت مهمونی گرفته بود و ما هم این گل را گرفتیم و رفتیم و واقعا"شب عالی بود. بهنوش جون بااز هم از اینجا بهت تبریک میگم و امیدوارم که توی تمام مراحل زندگیت موفق باشی. ...
5 آبان 1391

رستوران البیک - تابستان 91

دنی جونم یک شب توی اواخر شهریور تو را گذاشتیم پیش مامان بزرگ و من و بابایی با هم رفتیم به یاد ایام اول ازدواج به گشت  و گذار و خرید و ... شام هم رفتیم رستوران البیک که کلی تعریفش را شنیده بودیم. بسیار غذاش خوشمزه بود و به ما خیلی جای تو خالی خوش گذشت. عشقم دیگه گاهی لازمه که من و بابایی با هم باشیم هر چند که هر جا باشیم به یاد توییم عشقم. ...
5 آبان 1391

مهمونی مامان با دوستاش :))

عزیزم اینم یک مهمونی دیگه خونه جدید ما که بسیار خوب و عالی برگزار شد که من با دوستام بودم تو هم  با بابایی خونه مامان بزرگ و به ما کلی خوش گذشت. اینم میز خوشگلی که خاله ندا از صبح اومده بود کمک منو و تزیین کرده و بک شب خاطره انگیزی بوذ. ...
5 آبان 1391

سورپرایز بابایی *****

یکشب با بابایی نشسته بودیم و صحبت میکردیم بابا گفت که چند وقته کیک شکلاتی نخوردیم. میدونی که مامانی هم بابا و هم خودت شکمویین دیگه خلاصه فردا شب من و تو عصری با هم رفتیم با ماشین گردش و قنادی ناتالی که یکی از بهترین هاست این کیک شکلاتی را برای بابایی گرفتیم و سورپرایزش کردیم. شب اومد خونه تا کیک رادید کلی خوشحال شد و جای همگی خالی با چایی خوردیم - ...
5 آبان 1391

تفریح و شادی و بازی -هو راااااااا

پسرم در هفته یک روز را چند ساعتی با بابایی هستی و حسابی با هم میگردین و پارک و گردش چون کار بابا زیاد شده و نمیتونه بیشتر با تو بیرون بیاد و من و تو بیشتر با هم میریم . البته خودتم دیگه هفته ای 3 بار معلم داری کلاس میری و حسابی سرت گرمه. ولی بیرون با باباجون هم سر جاش هست .مثلا" چند وقت پیش با هم رفته بودین شهروند و بابا میگفت که تو را توی این سبد ها نشونده و با هم گشتین و خرید و با بی آر تی برگشته بودین. اینجا هم با هم پارک رفتین و کلی خوش گذروندین.بعد هم رفتین آبمیوه خوردین و.... خلاصه خوش باشین.   ...
5 آبان 1391