توی این عکس ٦ماه شدی. این لباس های خوشگل تو را بابا رضا و مامان نازی از مکه اوردند. حاضرت کردیم که بریم خونه ی بابایی و مامان نازی. از فرصت استفاده کردیم و ازت عکس گرفتیم.(شهریور ٨٧) ...
مامان فدات شه که چه خاطراتی ما با این کالسکه تو داشتیم. بر عکس خیلی از بچه ها که کالسکه را دوست ندارند ولی تو خیلی ذوق می کردی هر روز عصر بابا دامون از سر کار می اومد و تو رو تو کالسکه می گذاشت و میبرد. من هم توی این فاصله به کارهایم میرسیدم. شماهم مثل شاهزاده ها تو کالسکت می شستی . یادش به خیر. عاشقتم. ...
یک روز بابا دامون از سر کار اومد خونه .برات یک استخر خوشگل خریده بود. کلی من و تو ذوق کردیم. بابایی بادش کردو توی حمام گذاشتیم و پر از اب کردیم. اینجا رقتی توش نشستی با اسباب بازیهات و کلی خوش گذراندی. من طبق معمول با دوربین رسیدم و ازت عکس گرفتم. ...