کلاس و .... شام مهمون خونه مامان بزرگ , هوراااااااااااااا
سلام به عشق زندگیم .
عزیزم از دیروز یکمی حالت سرما خوردگی و تب و سرفه داری و من و بابا هم تا صبح بالا سرت بودیم
و بهت رسیدگی کردیم الان خدا راشکر بهتری. الانم برات سوپ گذاشتم و بابا هم خونه مونده و داره برات جوجه درست میکنه تا جون بگیری.
روز شنبه با هم خونه اسباب بازی صبح رفتیم و اومدیم ناهار خوردیم و خوابیدیم تا عصری که دو تایی قدم زنون تا مسیری با هم رفتیم و سوار تاکسی شدیم و رفتیم کلاس و توی کلاس عالی بودی و ازت راضی بودن
و بعد از کلاس رفتیم خونه مامان بزرگ شام دعوت داشتیم بابا هم ساعت 9 اومد اونجا. نزدیک خونه مامانی یک بوستانه به اسمه ارکیده که با هم رفتیم و بازی کردی و ورزش و عکس گرفتیم و اومدیم خونه مامانی و کلی اونجا هم بازی و شیطونی و ...
شام هم مامانی برامون ماهی سفید و خورشت الو مسما که خیلی خوشمزه بود و ... خوردیم و اومدیم خونه.
از دیروز هم که تو سرما خوردی و خونه ایم و به تو رسیدگی میکنیم. دوست دارم و به خدا میسپارمت.